بسیج دانشجویی دانشکده پزشکی زنجان
به وبلاگ من خوش آمدید

وب نوشت ما رو چطور ارزیابی میکنید؟

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان بسیج دانشجویی دانشکده پزشکی زنجان و آدرس zums-msm.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.







نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار مطالب

کل مطالب : 43
کل نظرات : 3

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 15

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 19
باردید دیروز : 0
بازدید هفته : 67
بازدید ماه : 304
بازدید سال : 527
بازدید کلی : 34550
تو و وقـارَت

عرش ِ زیـر پــایـت ، برایـت بهشـت می شـود

وقتی کـه

گـآمـ هـایـت را بـا وِقــار روی آن می نهی. . .

و با هر وزش ِ چــادرت ؛

عطـر ِخـُـدا را در فضـا می پراکنی . . .

بــانو ؛تو و وقـارَت ،

مصـداق ِ " فَتَبـارکَ اللهُ احسَنَ الخـالقین" ایـد

تعداد بازدید از این مطلب: 515
برچسب‌ها: حجاب ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


سخن سید علی در مورد حجاب

از نظر غرب، علت اینکه شما (خانم ها) نباید توی چادر باشید، نباید حجاب داشته باشید، این نیست که آزاد باشید. شما دارید می گویید من با حجاب هم آزادی دارم. او چیز دیگری مورد نظرش است. نوازش چشم مرد، برای بهره وری نامشروع مرد، می خواهند زن به شکل خاصی در جامعه ظاهر بشود. این بزرگترین اهانت به زن است.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 581
برچسب‌ها: حجاب , امام خامنه ای ,
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


حکایتی زیبا

 

خانوووووووم….شــماره بدم؟؟؟؟؟؟
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟؟؟؟؟؟؟
خوشــــگله چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟؟؟؟؟؟
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید!
بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود…این قضیه به شدت آزارش می داد.
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود و به محـــل زندگیش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت…
شـاید می خواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی….!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد…خسته… انگار فقط آمده بود گریه کند…
دردش گفتنی نبود….!!!!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد…وارد حرم شدو کنار ضریح نشست.
زیر لب چیزی می گفت انگار!!! خدایا کمکم کن…
چند ساعت بعد، دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد…
خانوم! خانوم! پاشو سر راه نشستی! مردم می خوان زیارت کنن!!!
دخترک سراسیمه بلند شد و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند…به سرعت از آنجا خارج شد…وارد شــــهر شد…
امــــا…اما انگار چیزی شده بود…دیگر کسی او را بد نگاه نمی کرد..!
انگار محترم شده بود… نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمی کرد!
احساس امنیت کرد…با خود گفت: مگه میشه انقد زود دعام مستجاب شده باشه!!!! فکر کرد شاید اشتباه می کند!!! اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد…
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!

تعداد بازدید از این مطلب: 219
برچسب‌ها: حجاب , چادر ,
|
امتیاز مطلب : 15
|
تعداد امتیازدهندگان : 3
|
مجموع امتیاز : 3


صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود